برای چه گریزانی از من نمی دانم شاید کار کرده ام لایق حرف دل نیستم شاید دل ما سنگ صبور نیست برای یار که لایق نمی داند حرفش بدانم شاید با خود می گوید دردش که کم نیست خودش درد زیاد دارد بهتر است نگویم ای عزیز رسم رفاقت این نیست که در درد ها رفیق را فراموش کرد خودت که می دانی کم کنار هم برای هم مرهم نبودیم حالا برای چه آخر...
فرصتم ده ای فلک روزی خسته ام نکن می خواهم وجود شادابم را برای یارم نگه دارم می خواهم وقتی که کنارم است آنقدر حوصله داشته باشم ناز نگاهش را خریدار باشم آنقدر دلم عشق داشته باشد که لوس شدن هایش را باجان و دل خریدار باشم آنقدر قدرت داشته باشم که پناه امنش باشم خدایا یاریم کن تا رضای یارم را جلب کنم تو که می دانی...
سردی نگاهو بشکن ، فاصله سزای ما نیست تو بمون واسه همیشه ، این جدایی حق ما نیست بودن تو آرزومه حتی واسه ی یه لحظه می میرم بی تو خوندن من یه بهانه است ، یه سرود عاشقانه است من برات ترانه می گم تا بدونی که باهاتم تو خود دلیل بودنم ، بی تو شب سحر نمی شه می میرم بی تو من عشقت رو به همه دنیا نمی دم حتی یادت رو به کوه و دریا نمی دم با تو می مونم واسه همیشه اگه دنیا بخواد من و تو تنها بمونیم واست می میرم ، جواب دنیا رو می دم با تو می مونم واسه همیشه من عشقت رو به همه دنیا نمی دم حتی یادت رو به کوه و دریا نمی دم با تو می مونم واسه همیشه خاطرات تو رو چه خوب چه بد حک می کنم توی تنهایی هام فقط به تو فکر می کنم با تو می مونم واسه همیشه اگه دنیا بخواد من و تو تنها بمونیم واست می میرم ، جواب دنیا رو می دم با تو می مونم واسه همیشه اگه دنیا بخواد من و تو تنها بمونیم واست می میرم ، جواب دنیا رو می دم با تو می مونم واسه همیشه سردی نگاه رو بشکن ، فاصله سزای ما نیست تو بمون واسه همیشه ، این جدایی حق ما نیست بودن تو آرزومه حتی واسه ی یه لحظه می میرم بی تو خوندن من یه بهانه است ، یه سرود عاشقانه است من برات ترانه می گم تا بدونی که باهاتم تو خود دلیل بودنم ، بی تو شب سحر نمی شه می میرم بی تو من عشقت رو به همه دنیا نمی دم حتی یادت رو به کوه و دریا نمی دم با تو می مونم واسه همیشه خاطرات تو رو چه خوب چه بد حک می کنم توی تنهایی هام فقط به تو فکر می کنم با تو می مونم واسه همیشه
بازم برگشتی کنارم بازم موندی کنارم بازم عشق بازم لحظه های خوش کنارهم دیگه شادم دیگه غمی نیست درسته کم می تونیم کنار هم باشیم اما من به اونم راضی هستم چون می دونم دلت بامنه عزیزم...
دیگه مهم نیست زنده باشم یا مرده حالم بد باشه یا خوب چون دیگه کسی بهم اهمیت نمیده چون دیگه کسی توی زندگیم نمونده اونی هم که بود با یه اعتماد ساده نابه جا رفت دیگه جایی واسه توضیح دادنم نمی مونه که چه اشتباهی کردم می دونم اگه توضیح بدم فکر می کنه دروغ بافتم براش بعدشم اون باور داره که کسی که یه بار چیزیو گفته دوباره می گه اما نمیگه که یک بار اشتباه کردم نتیجه اش رو دیدم ... اصلا بیخیال... من که از اولشم از هیچی شانس نیاوردم
در دلم شورشی دارم نمی دانم چیست نیک یا بد هرچه باشد تن مینهم به سرنوشت هرچه حکمت او باشد آن خواهد شد می دانم او صلاحم را می خواهد اما ای کاش آن شود که به خواسته ی دلم است او که یک سال و نیم از عشق دلم نگه داشت پس خداکند ...
نمی دونم حرفی زدم که باعث رنجشش شدم نمی دونم می گوید حرفی را گفته ام که خودم هم یادم نمیآید خدایا اگر راست باشد اگر گفته باشم چه می شود؟ خدایا آری ناسزا گفتم در حقت نباید میگفتم که جزایش را دیدم ... می گفتند ناسزا نگو خدا قهرش می گیرد می گفتم بدتر از این که نمی شود آری بدتر از این را هم دبدم خدایا حال کرمت را می خواهم لططف و بخششت را می خواهم این بنده ی بیچاره ات را ببخش تو که می دانی چه ها کشیده تو که می دانی بازیچه ی چه بازی هایی که نشده تو که می دانی جز تو دیگر مرا کسی نیست تو هم که نیستی کیست که حرف هایم بشنود کیست که پادر میانی می کند تا برگردد آن یار رنجیده از من خدایا ببخش مرا ...
درسته گناه از من بوده قبول دارم جدایی سهمم بوده اما من جدایی خواستم اون چرا قبول کرد؟ اونم مثه من خسته بود؟ اونم از فرارکردنم خسته بود؟ یا که چی؟ یا از احوال بدم که هیچ وقت نمی خواستم بگم هیچ وقت راضی نبودم ذره ای دلشو بشکنم درسته گاهی خیلی تند می رفتم قبول هم دارم اما هیچ وقت بی علت کاری نمی کردم... شاید بخونه... شاید بدونه که جدایی نخواستم توجه خواستم...