اونی که روزی حاظر بودم به دوست داشتنش قسم بخورم حالا حتی نمیدونم دوستش دارم یانه همه چیز یه دفعه ای بود اولش با انتظار شروع شد و آخرشم با سردی من آره سردیه من .منی که حاظر بودم فقط برای یک لحظه شنیدن صداش جونم وهم بدم دیگه حتی برای دیدنشم ارزشی قائل نیستم.حتما می گین چه سنگ دله سجاد اماهرکسی طاقتی داره به خدا حرف هاش جوری بود که اشک هایی که ریختم و زیر سوال می برد بهم می گفت بهم توجه نمیکنی؟در حالی که شب و روزم فکر کردن به اون بود به خدا انصاف نیست پس منم بهش میگم دیگه غرورم و نمی شکنم دیگه بهت نمی گم برگرد بهت میگم خود دانی میمونی بمون نمی مونی نمون چون تنهاییم ،سیگارهام بهتر از تو قدرمو میدونستن که ترک شون کردم به خاطر تو که نمیدونی ای مغرور.دیگه بهتره حرفی نگم فقط خودت میدونی نه التماست می کنم نه چیزی میخوای بمونی بمون نمی خوای نمو ن به درک .اما فکر نکن که دوست ندارم ،دارم اما خودت کردی خودت زیر سوال بردی همه چیزو